سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است . [نهج البلاغه]

شهر من نجف آباد

نجف آباد گودا- همه اتفاقات ذیل در خواب رخ می دهد

-    سلام جد بزرگ. تاهمین لحظه قبل از تشریف فرمایی تان خیال می کردم هرچی دوهفته پیش رخ داده بود، اصلا رخ نداده بود!

* این نشان می دهد که تو هنوز ابتدای راه آدم شدن هستی و حالا حالاها جای کار داری! چه خبر از اینور؟

-    هیچ خبر جز این که، خیلی ها از این که من توسط شما به سوی آدم شدن گام برداشته ام و مورد مرحمت دستان شما قرار می گیرم، قند و آب در دلشان درست می کنند. یعنی این که شما من را به اصطلاح همین نجف آبادی ها، دشمن شاد کرده اید. (صدای هق هق گریه)

* چی گفتی؟ دوباره حرفات را تکرار کن.

-        هیچی. بی خیال. شما جدی نگیرید. عیب ندارد که دیگران چه می گویند، شما ناراحت نشوید، آرام باشید، عصبانی نشوید.

* این ها را ولش کن. گفتم جمله آخرت که گفتی، چی بود؟

-        جد بزرگ، از این موارد برای من زیاد پیش آمده، این هم روی بقیه، برای موضوع رییس هم اگه بدونید...

* شترق! جمله آخرت را بگو.

-    ممنون از این همه احساساتتان! خودتان بروید چند سطر بالاتر را بخوانید ... باشه شما تریپ سیلی زدن برندارید، من گفتم که شما من را به اصطلاح همین نجف آبادی ها دشمن شاد کرده اید!

* نجف آباد کجا بود، این جا نجف آباد گوداست!

-        نه جد بزرگ، این جا نجف آباد است. سرزمین شما، نجف آباد خالی، بدون پسوند.

* ولی دختره، من روی تابلوی ورودی شهر خواندم "به شهر نجف آباد گودا با مدیریت شهردار گودا، فرماندار گودا و اعضای شورای شهر گودا خوش آمدید.

-        نه شما اشتباه می کنید. همه این افراد جز مسئولین رده بالای شهر هستند ولی هیچ کدام پسوند ندارند.

* علاوه بر این ها یک سند پیدا کردم که شورای شهر را شش دانگ به نام یکی ازگوداها زده بودند.

-    وای! جد بزرگ، این حرف ها چیه؟  خوب این آقا چون طی چهار سال عضویت در شورای شهر، عملکرد فوق العاده ای داشته مردم باز او را انتخاب کرده اند ... چرا حرف در دهان من می گذارید من کی گفتم او به دلیل شغل شریف دومش و آشنایی مردم از این طریق و از این شغل و نه عملکرد وی هر بار به او رای می دهند.

* ببین اگر یک بار دیگر روی حرف من، تکذیبیه صادر کنی دیگر این اطلاعات ناب را به تو نمی دهم ... مثلاً اینکه در یک سند دیگر خواندم که صندلی مجلس را به نام نماینده گودا نامی زده اند.

- آخه جد بزرگ من! شما این سند ها را کی دیده اید؟ کجا دیده اید؟ این حرف ها را به فرد دیگری هم گفته اید؟ این نوع صحبت ها را فقط به من بگویید. باشه!اصلاً بیایید این سند ها را نشان من بدهید. بعد هم برویم من شهر را نشانتان بدهم.

* بچه، این سند ها را خودم خوانده ام، تابلوهای شهر را هم این طور، همه جا نوشته بود نجف آباد گودا، بانک فلان گودا، فرمانداری گودا و الی آخر. نیازی به حضور تو ندارم. خودم باسوادم!

- ... جد بزرگ! من الان یادم آمد که می گفتند شما بی سواد بوده اید. پس چه طوری این سند ها و تابلو ها را خوانده اید؟ معلوم می شود همه را خالی می بستی، درسته، همه اش دروغ بود!

* شترق(خیلی محکم). کی به تو گفته من بی سوادم؟ من... اون مدرکی را که همه می گذارند در کوزه دارم ... اصلاً مدرک مسئولین شهر چیه؟ مثلاً همین بنگاه معاملاتی متحرک گودا؟

- شما دوباره زدید جاده خاکی؟ حرف سیاسی هم می زنید. من می دونم آخر قصه، شما را می گیرند!

* ... آخه دختره تو خجالت نمی کشی، این حرفا چیه؟ مگه این آقای شورای شهر گودا چه هیزم تری به تو فروخته؟ تو چی کار به مدرکش داری، مهم زحماتی است که برای شهر کشیده است. یا همین آقای نماینده گودا، تو که نمی دونی صندلی های مجلس فنرهایش در آمده، تن آدم روی صندلی سوراخ سوراخ می شود. بنده خدا می خواهد آبرو داری کند و شهروند دیگری اذیت نشود ... بیایید این دختره بود که این حرف ها را زد، اون سند ها را همین بچه دید. می خواست من را هم اغفال کند، می گفت جد بزرگ بیا این سند ها را ببین ... بیایید بیندازیدش داخل گونی و ببریدش همان جا که عرب نی می کارد و برداشت می کند!

- ... چرا جد بزرگ با من چنین می کنید! من که از همان ابتدا می خواهم به شما بفهمانم که اسم شهر و مسئولین را اشتباه می گویید، همه را پسوند می دهید، این جا نجف آباد است.

* حرف اول و آخرم را گفتم. نام این شهر و مسئولینش را را هم گفتم. تو بخواهی روی حرفت بمانی و خلاف صحبت من بگویی با روش دیگری این مفاهیم را به تو گوشزد می کنم به طوری که تا آخر عمرت اسم خودت را زارعی گودا بنویسی، تو که این را نمی خواهی، می خواهی؟

- ولی ...

* بقیه مسائل را بی خیال شو! راستی دوستت برام پیام داده بود، لوتی ترین اس ام اس سال: زنگ در خونتم هر کس بخواد تو را ببیند باید من را بزند. به دوستات بگو از این عاشقانه ها نفرستند مثلاً اونی که داده بود یک نفر باباش می میره بهش می گن مراسم می گیری؟ میگه نه! میریم مشهد، این خیلی خوب بود. اس ام اس طنزش خوبه، اون ور بخونیم حالشو ببریم.

- شما چی کار کردید؟ بی اجازه سراغ گوشی من رفته اید، پیام های من را خواندید ... جد بزرگ کجا رفتید؟ ... جد بزرگ ... نیستید ... جد بزرگ ...

* سکوت.

- حالا که نیستید ... دفعه آخرتان باشد که سراغ گوشیم می روید. من دیگه تحمل شما را ندارم، شورش را در آورده اید، خسته ام کردید، مطمئن باشید دفعه بعد برخورد دیگری با شما خواهم داشت، شیر فهم شدی جد بزرگ!

* شترق.

- صحبت در گوشی: من نتوانستم به جد بزرگ بفهمانم که این جا کجاست. شاید او در شهر دیگری است و همه این حرف ها را درست بگوید. شاید!

 

 




محمد سلیمانی پور نجف آبادی ::: یکشنبه 87/8/5::: ساعت 10:8 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :5014
 
 >>اوقات شرعی <<
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<